رلم لک زده برای کوچه های قدیمی ،که مادرم میگفت و سن من قد نداد که تجربه شان کنم.
چرا که ،دروجودم عطشی وحشی غوغا میکند،نیاز به آدم های صاف و صادق...........که مادرم میگفت!
....که اگردلت میگرفت ،یک دل سیر برایشان گریه میکردی و میشنیدندت،و اگر میشد با تمام وجودشان میشدند وسیله،که دیگر دلت آن قدر نگیرد،و اگرنمیشد با تمام وجودشان میشدند مرهم.
.....واگر به تو ایراد میگرفتند، مطمئن بودی که خودشان آن ایراد راندارند.
واگرمحبتی میکردند ؛بدون چشم داشت بود،و در عوض تو هم حاضربودی تمام عاطفه ات را ارزانیشان کنی.
دلم یک جرعه صفا و صمیمیت مردم گذشته مان را میخواهد.
دلم میخواهد نگران دروغ ودغل های مردم زمانه ام نباشم.
دلم میخواهد متعلق به زمان مردمان مجازی و غیرمجازی نامطمئن نمیبودم!
دلم آدم های راستین میخواهد که احترامشان حقیقی باشد.
دلم دارد خفه میشود،مثل این خانه های آپارتمانی 70 متری ،که هرازگاهی صدای چکش خانه همسایه ازپشت دیوار نازک ونامطمئنِ ساختِ مهندس های امروزی،آرامشش را به هم میزند،وهی خودش راچنگ میزند و هی به همسایه نمی گوید که آزرده شدم.
دلم خانه ای گلی میخواهد،با سقف چوبی،که بوی کاه گل دیوارهایش مستت کند،که آدم هایش در جواب صبح به خیرت ،عاقبت به خیری صادقانه واز ته دل بگویند،که تا مغز استخوانت عاقبتت را خیر ،احساس کنی.
دلم میخواهد صداقت فقط درچهارچوب خانه ام نباشد،
دلم میخواهد مردم برای یک روز هم که شده،نقاب هایشان را جابگذارند،و من با تمام اجزای تنم صداقت را نفس بکشم .
دلم ازتمام فیلم های مثلا خوشایندی که مردم بازی میکنند گرفته،
دلم یک مستند واقعی میخواهد......
سوتیا...برچسب : نویسنده : maida93a بازدید : 91