گاهی صبرمیکنم توشروع کنی،ازغصه هایت ،دردهایت،گله هایت بگویی وتو چنان خوددار و صبوری که هربار شرمنده ام میکنی ،ومن بدون آنکه خودت شکایتی داشته باشی ،نشنیده، تمام شکوه هایت رابه جان میخرم ،نه به این خاطرکه میبینی وچشم میپوشی ،میشنوی وپشت گوش می اندازی ، ونه به این دلیل که پناهگاه بی چشم داشت دردهای روحی وجسمی ام هستی،که بزرگ ترازهمه اینهایی.
میدانم زمانه ی مرد بودن روبه سقوط است،مردبودن جرات میخواهد،وجسارت همرنگ نشدن،و یک ذهن قرص ومحکم که پای همه تعهدهای نوشته شده ونوشته نشده بایستد،آن هم در این روزهای فرار و گریز ذهن ها از وابستگی وتعهد....
و مرد بودن تو خوشی را در ذره ذره تنم رسوخ می دهد.
سپاسگزاریم رابپذیر که به من اجازه دادی عاشق بودن رابا توتجربه کنم.
ببخش که گاهی با ترازوی بی عدالتیم ،می سنجمت،ببخش که گاهی بزرگی ات را به حافظه بلندمدتم میفرستم وهرروز تکرارش نمیکنم....
اجازه بده به احترام همه خوبی هایی که میشناسم ونمیشناسم وتو داری وهمه بدی هایی که نداری،بایستم وکلاه کرنشم را ازسربردارم .....
خرسندم که میتوانم عاشقانه هایم را درزمان بودنم وبودنت ابراز کنم،
با من بمان تا بودنم را معنا ببخشی....
روز و روزهای "مرد بودن"،"بزرگ بودن"،"و انسان بودنت"خجسته.
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 13:2 توسط آیدا|
سوتیا...برچسب : نویسنده : maida93a بازدید : 85